نمی دانم دست یا پـــا ؛
ولی می گفت گیـــــر است
شاید هم هــــــر دو را می گفت
حالا ماندم کدامشان گیــــــــرتر بود؟
آن چیزی که پایش بود یا این چیزی که ســــــــرم بود ؟
به هر حال احســـــاس می کردم که پای او بیشتر گیر است تا پا و دست من
البته از شما چه پنهان ، چـــــــــادرم هم گیر هست
چشم های هــــــــــــرزه در تاروپودش گیــــــــــــر می کند…
داستان از آنجا شروع شد که…
تو اسم تمام هرزگی هایت را آزادی گذاشتی . . .
و من از آنجا بی غیرت شدم که…
فکر میکردم به تمدن رسیده ام !
—
فدای اون روی ماهت
واقعا دلت برا اون لحظه های
با خدا بودن
تنگ نشده…؟
واسه اون حجاب ناز دوران کودکی؟
آهای گل پسر…
دلت واسه اون غیرت دوست داشتنیت تنگ نشده که…
وقتی می خواستی
با یک خانم حرف بزنی…
این پا و اون پا میشدی…
لپ های نازت گل مینداخت..
زبون گلت لکنت می گرفت…
ولی الان اسمشو گذاشتی لارج بودن…!
درسته…؟
خواهرم ,داداش عزیزم
به احترام شهدا حجابت، نگاهت
.: Weblog Themes By Pichak :.