همه چیزش درست بود
فکر میکرد باحجاب است
فکر میکرد نماز خوان است
فکر میکرد کارش درست است
فکر میکرد به بهشت می رود!
امــّـــا
امـــــآن از غفلت!
همه اش در حد یک فکــــر بود.
نه تنـــها،
بهشــت خود را به کوهــان شتــری فروخت،
بلـــکه
لـعنـتِ همیشگی را هم به اِزایـــش خریــده بـود
تو می توانـی موهایت را بلـوند کنـی و بریزی بیرون
تا استادمآن، نگاهش بیشتر بـه تو باشد
تو می توانـی صدایت را نازک کنـی
تا استادمان، پاسخگوی سوال تو باشد
تـو می توانـی بـا استادمآن بگویـی و بخندی
تا در نمره هایت ارفاقـی صورت گیـرد
تـو می توانـی حتـی عشوه بیایـی
تـا در دل استادمآن جای بگیری
ولـی مـن
در کـلاس می نشینم و درس می خوانمـ
آنقدر مـی خوانمـ
تا تنـہا بـه عنوان یـک "دانشجوی موفق" در ذهـن استادمـآن بمــآنمـ
من حتـی
تمــآمـ" نمــره های بیستمـ" را بـہ تـو هدیـه مـی دهــمـ
زیــرا اراده ی مـن
بـه لطــف وجــود "تــو "ها ، راســخ مـی شود...
مـی گویند
برای شناخت دختر،
مــآدرش را باید دید.
مـن دختــر فاطمــه «س»امــــ
از مـــآدرمـ آموختــه امـ
نامحرمــ بودن ،
بـه چشم بینــا نیست!
مادرمــ را اگر شناختـی
تمــآم دخترآن پاک سرزمینمــ را خواهـی شنـــآخت
.: Weblog Themes By Pichak :.