داستان از آنجا شروع شد که…
تو اسم تمام هرزگی هایت را آزادی گذاشتی . . .
و من از آنجا بی غیرت شدم که…
فکر میکردم به تمدن رسیده ام !
—
فدای اون روی ماهت
واقعا دلت برا اون لحظه های
با خدا بودن
تنگ نشده…؟
واسه اون حجاب ناز دوران کودکی؟
آهای گل پسر…
دلت واسه اون غیرت دوست داشتنیت تنگ نشده که…
وقتی می خواستی
با یک خانم حرف بزنی…
این پا و اون پا میشدی…
لپ های نازت گل مینداخت..
زبون گلت لکنت می گرفت…
ولی الان اسمشو گذاشتی لارج بودن…!
درسته…؟
خواهرم ,داداش عزیزم
به احترام شهدا حجابت، نگاهت
تاریخ : جمعه 95/12/6 | 12:0 صبح | نویسنده : زهرامحمودی | کامنت:)
.: Weblog Themes By Pichak :.