تو راه خونه نگاهم به زمین بود.
یه لحظه سرمو بلند کردم جلو پامو ببینم که چشمم افتاد به یه دختر (خـــــــــــــیلی) بدحجاب.
از غلظت آرایشش حالم بهم خورد ؛
ناخواسته سرم چرخید..ازقضا اونم فهمید…
از کنارش که رد شدم با یه حالتی بین کینه و عصبانیت داد زد:
خودتو پیچوندی لای پارچه سیاه که چی بشه چِندِش
میخوای خودتو به بقیه اثبات کنی
تسلطم رو حفظ کردم و با وقار گفتم:
اونایی دنبال اثبات خودشونن که زندگیشون شده کیفِ آرایششون … نه من که تا حالا آفتاب حتی رنگ موهامم ندیده …
طفلک زبونش بند اومده بود
فقط تونست بهم چشم غره بره
منم با متانت همیشگیم به راهم ادامه دادم....
من: ها؟ چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟!
ساناز: دختر، تو مطمئی حالت خوبه؟!
من: مگه چی گفتم؟!
ساناز: آخه اولین باره که دارم از زبون یه چادری میشنوم که میگه: «حجاب محدودیت است» !!
من: آها…خب از اول بگو…ببین شهوت بخشی از وجود هر انسانه ولی تو مردا آمادگیش بیشتره. پس من برای حفظ خودم در برابر اون آمادگی پشت چادر سیاهم پناه میگیرم و این یه پیام به طرف مقابل میده؛ یعنی: «تو حق نداری به من نگاه کنی» پس این محدودیت برای من نیست، برای طرف مقابله…پس چادر محدودیت هست، ولی نه برای من، برای هوسبازی دیگران.
ساناز: اومممم…راست میگیا…تا حالا اینجوری به حجاب نگاه نکرده بودم
من: ما اینیم دیگه… ;))))
اگـر خوبها خوبتـر بشوند
بـدها خوب میشوند…
این قاعده را فراموش نکنیم
وقتی ما باحجابها، باادب، خوشاخلاق و پایبند به دستورات دین باشیم، کارمان برای پایبنـد کردن دیگران به دین خیلی راحتتر است…
حتی گاهی نیاز به دعوت ما هم ندارد. انسانها خوبی را دوست دارند و از کسی که خوب باشد، الگو میگیرند.
کافی است ما واقعا “خوب” باشیم
بانویی می گفت:
عبور باد از لای چتری های بلوندت را دیدم،
و من تار مویی را که پیشانی ام را قلقلک میداد به زیر مقنعه هدایت کردم!
به آستین های کوتاه مانتویت خیره شدم!
و من ساق دست هایم را صاف کردم!
به مانتوی نازک و یقینا خنک تو فکر کردم!
و من چادرم را روی سرم مرتب کردم!
برای من همین بس بود که راننده ی تاکسی مرا با احترام خانوم خطاب می کند!
و تو را خانومی
دختره با کلی آرایش به پسره میگه
واقعا شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوست دارین
پسره خیلی رک گفت: آره
دختره جواب داد
پس اگه دوسشون دارین
چرا نگاهشون نمیکنید و سرتون رو میندازید پایین و از پیششون رد میشید
پسره گفت:
آره تو راست میگی ما نباید سرمون رو بندازیم پایین
اصلا سرپایین انداختن کمه..
باید تعظیم کرد در مقابل یادگار (حضرت زهرا)
مردای واقعی نه موهای رنگ کرده دارن..
نه ابروهای برداشته..
نه شال میندازن دور گردنشون..
نه موهاشونو سیخ میکنن..
نه کلمه هایی مثل: عجیجم وعجقم بلدن..
نه شلوار لی پاره میپوشن..
نه حرفهای رکیک میزنن..
نه با دیدن هر دختری دلشون غیژ میره..
نه وقتی به یک زن سلام میکنن تو صورتش زل میزنن..
نه وقتی سوار تاکسی میشن خودشون رو ول میکنن..
نه گردنبند میندازن..
نه گوشواره..
مردهای واقعی موهای رنگ خودشون رو دارن...
همون سگرمه های تو هم که وقتی خانومش رو میبینه از هم باز
میشن...
شال نمیندازن بلکه موقع تنهایی... اون دست رفیقشه که دور گردنش
میفته...
هیچ وقت جلوی خانومش حرف رکیک نمیزنه...
هر دختری که از جلوش رد میشه تنها چیزی که میبینه آسفالت روی
خیابونه...
وقتی سوار تاکسی میشه به تنها چیزی که نگاه میکنه فضای بیرونه
و نه به چیزی که چسبیده در تاکسی...
این جور مردها تنها چیزی که استفاده میکنن حلقه شونه...
به اینا میگن: «مــــــــــرد»
.: Weblog Themes By Pichak :.